سخنان گوته-سری سوم
سخنان گوته-سری سوم
هنوز روز است؛ بكوش تا كاري كني، زيرا وقتي كه شب خاموش فرا رسد هيچ كس كاري نمي تواند كرد.
نيكي را فقط براي نفس نيكوكاري، انجام بده. اگر هم به فرزندانت پاداشي نرسد، به يقين نوادگانت از آن بهره خواهند برد.
چرا از دشمنان شِكوه مي كني؟ مگر توقع داري كه ايشان تو را كه وجودت خود مايه ي آزار دل پر حسدشان است عزيز شمارند؟
اي پير زنده دل، از گذشت عمر افسرده مشو؛ هر چند زمانه نيز موي تو را سپيد كرده، اما هنوز نيروي عشق كه زاينده ي جواني است از دلت بيرون نرفته است.
رنج و شادي؛ اين سخن مرا جز با عاقلان مگوييد، زيرا مردم عوام جز نيشخند كاري نمي توانند كرد.
مي خواهم زبان به ستايش آن كَس گشايم كه در پي آتشي است تا خويشتن را پروانه وار در آن بسوزاند.
تا راز اين نكته را درنيابي كه: "بمير تا زنده شوي"، ميهمان گمنامي در سرزمين ظلمت بيش نخواهي بود.
بكوش تا از وراي پوست به مغز بنگري و در پس پرده ي جدايي، پيوستگي حقيقي را ببيني، زيرا چون بر سر خوان گسترده ي جهان بنشيني، ميان شرق و غرب فرقي نتواني گذاشت.
هر كه خود و ديگران را بشناسد ناچار بدين نكته پي بَرَد كه از اين پس، شرق و غرب جدا نمي توانند زيست.
حافظا هيچ كلامي را دو بار در قافيه نياورم، مگر آنكه با ظاهري يكسان، معنايي جدا داشته باشد.
ادامه مطلب